مرحوم علامه طهرانی رضوان الله تعالی علیه می فرمودند: سال اولی که به مشهد مقدس مُشرّف شده بودیم، زمستان خیلی سردی بود تقریباً طرف های عصر و غروب بود که تب زیادی کردم؛ خانم آمدند و گفتند در منزل نان نداریم، بعد که دیدند وضع من این طور است؛ گفتند من خودم می روم و نان می گیرم؛ گفتم نخیر خودم بلند می شوم و میروم نان می گیرم. می فرمودند بلند شدیم لباس ها یمان را پوشیدیم حالا شب بوده و زمستان و هوا هم بسیار سرد؛ خانم گفتند: شما کجا می خواهید بروید؟ شما سه درجه تب دارید. گفتم تب داشته باشم ولی نان خریدن دیگر به عهده شما نیست. شما نباید بروید ما باید برویم. گفتند تلفن کنید یک شخصی از رفقا نان را تهیه کند، گفتم: نه، چرا به دیگران زحمت بدهیم.
می فرمودند: ما لباس را پوشیدیم و عصا را برداشتیم یا علی گفتیم و حرکت کردیم از منزل آمدیم بیرون رفتیم در نانوایی که در سر کوچه بود. دیدیم بَه یک صف خیلی طولانی هم هست؛ و ما هم رفتیم انتهای صف ایستادیم. هر چه مردم گفتند که شما بیایید جلو و زودتر نان بگیرید؛ قبول نکردم. می فرمودند: یکی از بندگان خدا گفت حاج آقا قربان مظلومیتت بروم کسی را نداشتی بجای تو بیاید نان بخرد؟! آنها می گفتند و ما میخندیدیم و خوش بودیم. خلاصه آنجا ما مجلسی داشتیم. این با ما حرف می زد آن حرف می زد! و در نانوایی برای خودمان عالمی داشتیم تا دو تا نان گرفتیم و آمدیم منزل. این روش بزرگان در اهتمام به امور منزل و مواظبت بر عیال و غیرت بر آنان است.