
مرحوم آیت الله احمدی میانجی رحمة الله علیه، از کتاب مروج الذهب مسعودی نقل میکند: امیرمومنان علی علیه السلام در جنگ بودند، تشنه شدند. به دامادشان جناب عبدالله بن جعفر همسر زینب کبری سلام الله علیها فرمود: برای من آب بیاور تشنه هستم، این در حالی بود که حضرت خون از بدن مبارکشان رفته بود و اگر پیراهن از تن درمیآوردند یکجای سالم در بدن حضرت نبود. عرض کرد: آب نیست. (در جنگها نگهداری آب سخت بود، به آب کمی عسل میزدند که کمی قوت داشته باشد) گفت: آب و عسل داریم، فرمودند: هرچه هست بیاور. می گوید: من شربت عسل به حضرت دادم. آقا میل کردند و فرمودند: عبدالله این عسلش برای طائف است. گفتم: جانم به فدای شما! شما وسط جنگ تشخیص میدهی عسل برای کجاست. امیر مومنان فرمود: عبدالله هیچ چیزی فکر مرا مشغول نمیکند.